13 مهر 91 رفتن به نمایشگاه گل و گیاه
ا امروز صبح خاله آزاده زنگ زد و گفت که نقشه قالی رو که برای استاد کشیده بود ی بیار که عصر استاد میاد و انو تحویل یگیره که من اول رفتم کلاس خوشنویسی و بعد از اون رفتم خونه خاله ازاده که کار استاد رو تحویل بدم ولی استاد نیومد چون ماشینش بنزین تموم کرده بود و من کارو گذاشتم خونه خاله آزاده و برگشتم خونه بابای زهرا سادات که اداره بود و زهرا سادات تفلک از بعداز ظهر خونه مامانی بود که زنگ زدم بابای زهرا سادات و گفتم بیا بریم نمایشگاه تا زهرا سادات هم هوایی عوض کنه که بابای زهراسادات اومد و با هم به نمایشگاه رفتیم اونجا رو با گلهای خیلی زیبایی تزیین کرده بودن و اقای بهمن هاشمی هم برنامه اجرا میکردن که کلی برنامه های جالبی داشتن که ز...
نویسنده :
مامان حمیده
16:09